Baby shower پسر بلا

پسرم بلاخره بعد 1 هفته دوندگی به کمک مامان نازی و بابا شهرام و خاله هدی و عمو آرش تونستم مهمونی شما رو برگزار کنم.... مامانی کل این هفته رو استرس داشت که نکنه مهمونی خوب نشه اما به لطف خدا همه چی خیلی عالی پیش رفت و کلی هم به همه ی مهمون ها خوش گذشت و شما هم مطمئنم با اون تکون هایی که می خوردی کلی فان داشتی.. بلاخره اولین باری بود که این همه آدم بزرگ به خاطر شما دور هم جمع شده بودن... قربونت برم که تو با اون یه ذره قد و وزنت یک هفته 5 تا آدم گنده رو درگیر خودت کرده بودی...

اول همه عکس خودم و خودت رو میذارم که داری آخرین روزهاتو توی بدن من می گذرونی

اینم از بابا شهرام وقتی داشتن بخش خوشمزه مهمونی شما رو آماده می کردن

بعد از شام نوبت کیک بود.... مامانی اینقدر کیکت خوشگل شده بود که همه ازش کلی عکس گرفتن... اینو بگم که خیلی هم خوشمزه بود .... 

این عکسی که میذارم رو خیلی دوست دارم چون 3 تا از عشق های من توشن..شما، مامان نازی و بابا شهرام

اینم گیفت های مهمونی شماست که خودم با دست های خودم با کمک مامان نازی و خاله هدی برای تشکر از مهمون ها درست کردیم.

این عکس آخری هم که میذارم عکس همه ی مهموناست با هم البته حدود 10 نفرشون زودتر رفته بودن ...

در آخر هم باید بگم که جای بابا محمد خیلی خیلی خیلی خالی بود و این تنها کمبودی بود که مامانی حس می کرد... اما خوب اگه بابایی نتونست بیاد عوضش داره کلی زحمت می کشه تا من و تو هر چی می خوایم داشته باشیم... دلم می خواد یه روزی حتما حسابی از بابات تشکر کنی چون تا همین جاشم کلی برای ما زحمت کشیده.

مامانی کلی خوشحاله که این مهمونی تموم شده و با آغوش باز منتظر شماست تا بیای... تو رو خدا مامانی رو منتظر نذار عشقم... امیدوارم هفته دیگه سر و سالم تو بغلم باشی... عاشقتم مامانی